نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت





 

تقويت جسم


از همان ابتدا شاگرد زرنگ و باهوشي بود و در کنار درس و مشق، به تقويّت جسم خود نيز مي پرداخت. ورزش هاي کشتي و کاراته را بيشتر از بقيه ي ورزش ها دوست داشت و از هر فرصتي براي تمرين اين ورزش ها استفاده مي کرد. (1)

با وضو به ميدان مي رفت و حرمت پيشکسوتان را نگه مي داشت


در آن دوران که رژيم ستمشاهي سعي داشت با گسترش فساد، جوانان را از انديشيدن باز دارد، حسين بهتر ديد که با روي آوردن به ورزش خود را از گزند فساد رژيم در امان بدارد. او در وزن 48 کيلوگرم مقامهاي قابل توجّهي جلب کرد که از آن جمله است.
- قهرمان اوّل شهرستان زرّين شهر به مدت چند سال
- قهرمان اوّل مسابقات کشتي جوانان به مدّت سه سال
مقام اوّل در مسابقات کشتي آموزشگاه هاي استان اصفهان به مدّت چهار سال و کسب مقام هاي قابل توجّه در مسابقات تيم ملي کشتي ايران.
حسين هيچ گاه بدون وضو پا به ميدان مسابقات نمي گذاشت و به دوستانش مي گفت: « اگر مي خواهيد در مسابقات شکست نخوريد، هميشه با وضو باشيد. »
يکي از دوستانش درباره ي خصوصيّات او مي گويد:
- حسين احترام زيادي براي پيشکسوتان کشتي قائل بود. قبل از انقلاب چند بار با هم مسابقه داديم که با توجه به سابقه ي بيشتر فعاليت من در کشتي، او هرگز حرمت پيشکسوتي من را نشکست. حتّي در يکي از مسابقات که در اصفهان برگزار مي شد، من و او بايد با هم کشتي مي گرفتيم. او گفت که حاضر نيست با من کشتي بگيرد. علّت را پرسيدم، پس از امتناع بسيار گفت: چون شما خسته مي شوي و نمي تواني با حريف بعدي کشتي بگيري و براي تيم مقام بياوري. سرانجام پس از کلي اصرار و خواهش به کشتي با من تن داد، امّا با شناختي که از مهارت و قدرت بدني او داشتم، متوجّه شدم که به عمد تن به شکست داد تا حرمت من و تيم شهرش حفظ شود. (2)

در کوه با خدا خلوت مي کرد


برادر « شهيدي » از همرزمان شهيد قجه اي درباره ي مبارزات قبل از انقلاب او مي گويد:
- حسين روحيه و اخلاق خوبي داشت. به خاطر همين اخلاقش از کلاس سوّم دبستان نماينده ي کلاس بود. از کلاس پنجم به ورزش کوهنوردي و کشتي روي آورد. بچّه اي با آن سنّ و سال هفته اي دو شب مي رفت به کوه. خودش مي گفت آنجا با خداي خود خلوت مي کند. (3)

ورزش در برنامه روزانه


در کنار پرورش روح و روان، پرورش جسم نيز جاي خاص در برنامه ي روزانه ي او داشت. غالباً صبحهاي زود، پس از نماز ورزش مي کرد، با کوهستان و کوههاي سر به فلک کشيده مأنوس بود. در سطوري از دفترچه اش مي خوانيم: « ... شنبه درباره ي ورزش: امروز ورزش نکردم و دليلش هم تنبلي است ... » (4)

زور خود را به رخ ديگران نمي کشيد


حسين که از قدرت بدني خوبي برخوردار بود، هيچ گاه سعي نکرد زور خود را به رُخ ديگران بکشد. يکي از همرزمان او وقتي شهيد قجه اي فرماندهي سپاه زرّين شهر را بر عهده داشت، درباره ي برخورد او با مجرمان تعريف مي کند:
- حسين ابهّت خاصّي داشت. قدرت بدني در کنار رفتار متين و با وقارش شخصيّتي به او بخشيده بود، طوري که اراذل و اوباش منطقه از او هراس داشتند. گاهي عده اي از آنها را جمع مي کرد و شبانه به مقرّ سپاه مي آورد. کنارشان روي زمين مي نشست و شروع مي کرد به نصيحت کردن. وقتي از او پرسيدم چرا آنها را در تاريکي شب به مقرّ سپاه مي آوري؟ پاسخ داد! اگر در روز روشن و جلوي مردم اينها را به اينجا بياوريم، خجالت زده مي شوند و ضربه مي خورند. (5)

ضربه فنّي شد اما از ورزش دست نکشيد


عاشق فوتبال و کشتي محلّي بود. به هر بهانه اي از فرصت استفاده مي کرد.
روزي در خانه به هيکل تنومند پدرش نگريست ، مي خواست بگويد، امّا مي ترسيد، بالاخره گفت:
بابا جون مي خواهي با من کشتي بگيري؟
قجر چپ چپ نگاه کرد امّا چيزي نگفت. عيسي دوباره پرسيد. پدر لبخندي زد. عيسي بيشتر اصرار کرد، پدر راضي شد.
از کمر قجر را گرفت، مي خواست از زمين بلندش کند. زور داشت و جوان امّا خام و بي تجربه بود. با زور مي خواست کشتي را به نفع خود تمام کند.
عيسي، احساس کرد پاهايش از زمين کنده شد و بين زمين و آسمان معلّق مانده بود. تلاشش بي نتيجه ماند. نفهميد چطور ضربه فني شد.
عيسي دست از کشتي نکشيد. استادکارش اهل ورزش بود. حلب هاي پنج کيلويي از سيمان پر کرده بودند. عيسي بارها با وزنه دويد تا توانست بدنش را روي فرم بياورد. (6)

کار خوب را او انجام داد


عبدالرحيم نمي خواست از حاجي محمّد جدا شود. توي بازي فوتبال بسيار خوش مي درخشيدند. گوشه راست نوک حمله را عبدالرحيم صاحب شده بود و همين باعث شد که از مطرح هاي تيم فوتبال شهر آق قلا باشد.
حاجي محمّد از بچّه هاي محل شنيده بود و مي خواست عبدالرحيم را پيدا کند، با عجله آمد. عبدالرحيم از چهره ي شاد او مي دانست خبري را آورده است.
- عبدالرحيم تبريک مي گويم، بالاخره انتخاب شدي!
- کجا؟ چي را مي گويي؟
- تو تيم جوانان استان مازندران انتخاب شدي.
عبدالرحيم از اين خبر مسرت بخش بسيار خرسند شد و از خوشحالي حاجي محمّد را بغل کرد.
عبدالرحيم نوک حمله را در تيم مطرح مازندران ادامه داد و بارها مقام کسب کرد و اين انتخاب براي تيم خودش با هياهو و تشويق همراه بود.
اغلب دنبال فوتبال بود. مي خواست به مسابقه اعزام شود. سراغ حاجي محمّد را گرفت. خانه شان نبود. دوباره، شب به دنبال حاجي محمّد رفت.
- حاجي محمّد، صبح خانه نبودي، مي خواستم ببرمت مسابقه.
- من رفتم خودم را معرفي کرد، برگ اعزامم را گرفتم. با اجازه ات مي خواهم بروم سربازي.
- عجب! کي اين تصميم را گرفتي. چرا به من نگفتي؟
- يک دفعه تصميم گرفتم. بالاخره بايد رفت.
آره، حق با شماست. کار خوبي کردي. برو ان شاء الله که به سلامت برگردي.
حاجي محمّد به خدمت اعزام گرديد. عبدالرحيم گرم فوتبال شد. نتوانست تحصيلات را به پايان برساند. حادثه ي تلخي زندگي او را دگرگون ساخت.
تمام شهر، غرق عزا شد و عبدالرحيم نيز يکي از آن جمع متأثر بود.
اوليّن شهيد جبهه از آق قلا، حاجي محمّد سقر روي دوش عزيزانش تشييع شد. آوازه ي اين شهيد همه جا پيچيد.
عبدالرحيم به ياد روزهاي خوب فوتبال و با هم بودن ها، اشک مي ريخت. نور محمد، ارازقربان و خيلي از بچّه ها شهيد حاجي محمّد را روي دوش خود با افتخار مي بردند تا تقديم خاک کنند.
عبدالرحيم تصميم خودش را گرفت. ديگر زندگي براي او معنا نداشت. ارازقربان هم با او هم عقيده شد.
- آري، من تصميم خودم را گرفتم. اينجا ماندن براي ما ارزش ندارد.
- حق با شماست عبدالرحيم، مي دانم چه احساسي داري، من هم مثل شما بهترين دوستم را از دست دادم. آري، کار خوب را او انجام داد. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1- حکايت مردان مرد، ص 65 .
2- پرواز پروانه ها، ص 12 .
3- پرواز پروانه ها، صص 15-14 .
4- پرواز پروانه ها، ص 22 .
5- پرواز پروانه ها، ص 24 .
6- نمره بيست، صص 36- 35 .
7- نمره بيست، صص 153-152 .

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.